آبشاری از سنگ با شتاب از کنارم گذشت و به یخچال کف دره فرو ریخت. سرم را به دیواره چسباندم و منتظر ماندم تا ریزش تمام شود...
فایل به صورت PDF میباشد.
دریافت
حجم: 37.6 کیلوبایت
آبشاری از سنگ با شتاب از کنارم گذشت و به یخچال کف دره فرو ریخت. سرم را به دیواره چسباندم و منتظر ماندم تا ریزش تمام شود...
فایل به صورت PDF میباشد.
دریافت
حجم: 37.6 کیلوبایت
کنار شمعدان های سیاه شده، ساعت وارونه افتاده بود و عقربه هایش می چرخید. برگشتم و بیرون رو نگاه کردم...
دریافت
حجم: 19.1 کیلوبایت
نوع فایل: PDF
میت
مرد سیاه پوش هنوز نشسته بود.
در صورت نتراشیده اش یک جفت گودی عمیق قرار دشت که بی اعتنا به استخوان برجسنه فکش به پول های روی میز نگاه می کرد و دائم بهم می خورد...
دریافت
حجم: 19.3 کیلوبایت
نوع فایل:PDF
این داستان را شاید بارها خوانده اید، ولی ممکن است پند آن را همیشه فراموش کرده باشید.
گر چه خواندنی کوتاهی است ولی نکته ای قابل تأمل خواهد بود. پس اگر نخوانده اید و یا قبلا خوانده اید دوباره یک نگاهی به آن بیاندازید.
(Heavenly-(Hazrat Fatima
شاعر: کاظم لمسو
فاطمه ای مهربـان قـدر تو دانـد جهـان تا بـه ابـد بی امان شعله وری در زمـان
عشق بشـر وقفتـان آمـده از روی جـان دفتـر پـر سرتـان قیـد نشد ایـن مکـان
نـور زمیـن و زمـان باعث ایـن بی کران علم لدنـی تـویـی غیب نمـانـد نـهـان