وقتی در باز شد و پرسیدم، کفشام؟! آبجیم توی خودش جمع شد و تشر زد: ((گمشو بیرون)). پشت شانه چپش یک خال سیاه بود...
دریافت
حجم: 24.4 کیلوبایت
وقتی در باز شد و پرسیدم، کفشام؟! آبجیم توی خودش جمع شد و تشر زد: ((گمشو بیرون)). پشت شانه چپش یک خال سیاه بود...
دریافت
حجم: 24.4 کیلوبایت
یک داستان کوتاه:
هنوز عقربه های ساعت در تب و تاب رسیدن به دوازده بود که وارد تریا شد. کتاب هایش را روز میز گذاشت، اسکناسی درآورد و گفت: ((آقا یه سیگار)) ...
شما می توانید فایل را از لینک زیر دریافت کنید.
دریافت
حجم: 18.2 کیلوبایت
نوع فایل: PDF
شخصاً توصیه می کنم این داستان ساده و جالب را بخوانید. اگرچه خواندنی کوتاهی است ولی میتوان گفت فراوان درس زندگی را در خود جای داده است.
برای والدین خود وقت نمی گذاریم ...
به این مهم توجه نمی کنیم که :
پدر و مادر ها همیشه به ما همه چیز می دهند
تا شادمان کنند
و مشکلاتمان را حل کنند...
... و تنها چیزی که در عوض می خواهند اینکه ...
** تنهایشان نگذاریم **
هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد، ولی پدر و مادر را فقط یکبار.
عنوان داستان: پسر بچه و درخت سیب
حجم فایل: 1.328KB
نوع فایل: پاورپوینت
آبشاری از سنگ با شتاب از کنارم گذشت و به یخچال کف دره فرو ریخت. سرم را به دیواره چسباندم و منتظر ماندم تا ریزش تمام شود...
فایل به صورت PDF میباشد.
دریافت
حجم: 37.6 کیلوبایت
کنار شمعدان های سیاه شده، ساعت وارونه افتاده بود و عقربه هایش می چرخید. برگشتم و بیرون رو نگاه کردم...
دریافت
حجم: 19.1 کیلوبایت
نوع فایل: PDF